* اعتراف می کنم یه بار توی ویندوز 98 دستم خورد چند تا شورت کات پاک شد. بلد نبودم چیکار کنم. دل چرکی شدم ویندوزو پاک کردم دوباره نصب کردم!
***بدو بیا جک***
* اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم...
***بدو بیا جک***
* اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!
***بدو بیا جک***
* اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیر یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!
***بدو بیا جک***
* اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!
***بدو بیا جک***
* اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی، خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی! گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش، گفتم پیغامی داری بهش برسونم...
***بدو بیا جک***
اعتراف میکنم بچه بودم وقتی بارون میومد تو راه برگشت از مدرسه با چکمه هام از جاهایی رد میشدم که آب بیشتری جمع شده بود،کلی هم ذوق میکردم که پاهام خیس نمیشه…
عجب روزایی بود..
***بدو بیا جک***
حتما شنیدید که به متولدین دهه ۸۰ میگن گودزیلا.؟؟ البته من بشخصه معتقدم اینا گودزیلارو هم رد کردن!!
ما یدونه از این گودزیلا کوچولوها تو خونمون داریم چند وقت پیش داشتم کتلت درست میکردم اومده آشپزخونه پیش دستیو پشت سرش قایم کرده میگه خاله جون من خیلی دوست دارم تو هم منو خیلی دوس داری مگه نه؟
منم کلی ذوق کردم و گفتم آره نفسم قربونت برم.
پیش دستیو گرفت سمتم گفت حالا یدونه کوکو (کتلت) بهم بده!
اعتراف میکنم تاحالا هیچکس انقدر خرم نکرده بود!!!!
***بدو بیا جک***
یکی از دوستام تعریف میکرد یدفه گوشی موبایلش افتاده بود تو ( گلاب به روتون ) طاق دستشویی بعد یه نابغه ای پیشنهاد داد که زنگ بزن ببین دقیقا کجا افتاده؟ بعد این دوسته منم نابغه تر از اون، زنگ زد! گوشیه رو ویبره بوده کلا فنا شد.
بعد تصور کنید تو اون لحظه قیافه دوستم
اون نابغه
مخترع موبایل
من بعداز شنیدن این قضیه
شما بعداز خوندن این مطلب؟؟؟
***بدو بیا جک***
اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه پسرداییمو با پسرعمم اشتباه میگرفتم یعنی فکر میکردم این دوتا یکین!!! تا اینکه تو یکی از مهمونیا دوتاشونو باهم دیدم، اصلا باورم نمیشد اینا دوتان!! جالبش اینجاست اونموقع پسرداییم مجرد بود پسرعمم بچه هم داشت ولی تشخیصش برا من خ سخت بود
الان هرچی فکر میکنم هیچ نقطه مشترکی تو اون دو نفر پیدا نمیکنم واقعا نمیدونم چرا اونطوری فکر میکردم؟؟؟
تازه این قضیه تو خانواده ما ارثیه چون آبجیمم دوتا خاله هامو فکر میکرد یکین!!
***بدو بیا جک***
اعتراف میکنم که وقتی دوم دبیرستان بودم زنگ زیست وقتی دبیر وارد کلاس شد همه بلند شدیم من یواشکی صندلی دوستم را کشیدم وقتی میخواست بشینه محکم خورد زمین همه خندیدندبعد از دوستم معذرت خواستم ولی خدا را شکر کردم که اتفاقی براش نیفتاد جوونیه دیگه کاریش نمیشه کرد.
نظرات شما عزیزان: