یه چند وقت بود برا ملاقات یکی از اقوام میرفتم بیمارستان
یه پرستار چشممو گرفته بود خیلی تو کفشﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، خلاصه یه روز ﺗﻮ ﺭﺍﻫﺮﻭ ﺑﻮﺩﻡ که یهو ﺻﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩ بعدم یه چشمک برام زد
منم عین دختر ندیدها با کله رفتم سمتش
ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﺎﯾﻦ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺎﺭﺗﻮﻥ ﺩﺍﺭﻡ
رفتم ﺗﻮ ﺍﺗﺎقو ﺩﺭﻭ بستم ،ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ دستشویی
وای ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺟﺎ ﮐﻨﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪﻡ
بدو بدو ﺭﻓﺘﻢ سمتِ ﺩﺳﺸﻮﯾﯽ
ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ |:
ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﻗﺎ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﮐﻨﻪ ؟؟
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺍﺯﻣﺎﯾﺶ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﺍﺯﺷﻮﻥ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺸﻪ شما لیوانو ﺑﮕﯿﺮﯾﻦ ﺗﺎ اون ﺑﺸــ........ﺎﺷﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ||:
***********
من خوابم خیلی سنگینه.
خیلی ها! خفن!
برای همین اعضای محترم خانواده چون میدونن دوباره راحت خوابم میبره، لطف میکنن خیلی راااااحت میان وسط خوابم ازم سوال میپرسن، میرن!!!!
یه بار یه بعداز ظهری خواب بودم . اتفاقا خیلی هم خسته بودم دور از جون عین جنازه!
بعد مامانم اومد بالا سرم پرسید : از ساعت چند خوابیدی؟
(که مثلا اگر زیاد خوابیده ام ، «رسما» بیدارم کنه!)
منم نمیدونم داشتم چه خوابی میدیدم (به جان شما!)که سوال مامانمو تو خواب، یه چیز دیگه میشنیدم!
با دهن بسته گفتم: واویل!
گفت: چی؟
دوباره زور زدم گفتم:وناوییینل!
گفت: چــــی؟؟؟؟
دیگه اینقدر زور خرج کردم ، دهنم باز شد خیلی واضح گفتم: هابیل! هابیل!
(منظور همون برادر قابیل بود!!!)
مامانم (o.O) : اوه اوه! بخواب! بخواب!
نکته انحرافی: خوبه گفتم هابیل! تصور کنید هر چیز دیگه ای که میگفتم رو....
********
آغو یه روز فامیلای شیرازیمون اومدن تهران خونه مادر بزرگم(فامیل مادر بزرگم که تا حالا ندیده بودمشون)،سه تا دختر بودن،بعد. سر سفره بابابزرگم که گوشاش سنگینه و بلند حرف میزنه بلند سر سفره به من گفت هر کدوم رو که میخوای بگو شمارشونو برات بگیرم، آغا مامانم جوری من رو نگاه کرد که نزدیک بود با کلیپس دخترا من رو بزنه، بابا مگه من گفتم :|
***********
عاقا سلام
ما دبستان که بودیم کسی که انتظامات میشد خیلی ابحت خاصی داشت یه جورایی میشد همه کاره ی بچه ها.
منم یه سری انتظامات شدم(داشتم بال در میاوردم)بعد میخواستم اسم یکی از بچه ها رو که فضولی کرده بود بنویسم بدم به دفتر.اسمش و ازش پرسیدم
گفت:طناز-(
بعد منم بلد نبودم طناز و با چه (ت ط )مینویسن.
گفتم:از کجا معلوم که داری راس میگی بیا بریم یکی از کتاباتو در بیار من ببینم که اسمت واقعا طنازه/
دختره بیچاره منو برد کتابشو بهم نشون داد"
منم گفتم:خب معلوم شد راس میگی حالا برو سر کلاست>
بنده خدا اینجوری شده بود ^_)*^
هنوزم دارم فکر میکنم میبینم من چجوری همچین راه حلی به ذهنم رسیده بود.
***********
دیروز به اصرار مامانم رفتم برا چکاپ
دکتره گفت کمرت گوده
زانوهات ضربدری
گردن به جلو
قوز هم داری
شصت پا کج
انگشت دستتم ساییدگی داره
سینوزیت
کم خونی
دماغتم انحراف داره
من*_*
دکتر^_^
خب عزیز من یدفه بگو میخوام بمیرم روم نمیشه چرا تارف میکنی دیگه
****
ديشب خواستگار اومده بود برام(جون همتون خالي نمي بندم) اخرش كه به توافق رسيديم و صحبت هامونو كرديم ميخواستن برن تو حياط بودن كه گودزيلامون 4 سالشه دسته گل رو سمتشون گرفت....
داشت پس ميداد!! آبرومو برد!!!
آخه شانسه كه من دارم .فك كنم بچه راضي نبود ب اين وصلت!!!!!
****
یارو ساعت 6 صبح جمعه زنگ آیفون خونمون زد .
من : بله؟
یارو : این کیا اسپورتیج که جلوی پارکینگ پارک کرده مال شماست؟
من : نه
یارو : دلت بسوزه . مال ماست.
من : 0ا0
*****
آقا دختر دایی من 3 سالشه میره کلاس زبان یه روز اومد بهش گفتم کلاس چی شد؟
گفت یه نفر هست اسمش طاهاست دوستمه بهم گفت چادر سرت کن بیا عروسی کنیم.
من::|
چادر:"|
حالا بدون چادر نمیشد عروسی کرد
من هم سن این بودم دقدقه ام این بود تو دستشویی کدوم وری بشینم والا
****
اونروز عمو کوچیکم بعد 2 ساعت ازwc اومده بیرون ، با یه لبخند موذیانه میگه الان فقط یه "مررررد" میخام که بره اونجا!!!!
اصن یه وضعی :|
****
داییم از سفر اومده بود، بهش گفتم
ﺗﺎﺟﺮ ﻭ ﺟﻬﺎﻧﮕﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﺎﺭﮐﻮﭘﻠﻮ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺎﺯ
ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ ...
- ﭼﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﺎﺭﮐﻮ؟
یهو برگشت گفت: ﻣﺤﺼﻮﻟﯽ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ
زهرمار آﻭﺭﺩﻩ ﺍﻡ . :|
ﻣﮕﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﻗﺮﻭﻥ ﭘﻮﻝ ﮐﻒ دستم ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﻗﻊ ﺳﻮﻏﺎﺗﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ .
پاشو برو تو اتاقت با این قیافِت شاسکول :|
***
از زبون داداشم: یادش بخیر یه دبیرفیزیک داشتیم ینی آخر غرور بود
هیچ وقت تخته رو پاک نمیکرد بچه ها پاک میکردن ...
یه روز به من گفت شما بلند شو تخته رو پاک کن
گفتم : نمیتونم!!!
گفت : چی گفتی؟؟؟
گفتم : دوست ندارم هم کلاسی هام رهبر کلاس رو در حال تخته پاک کردن ببینن
بچه ها زدن زیر خنده
بعد خواست تلافی کنه داشتم میرفتم طرف تابلو بهم گفت :
این لباسی که تنته مردونش هم تو بازار گیر میاد؟؟؟
منم خیلی جدی بهش گفتم :
شرمنده اگه واسه شوهرتون میخواین سایزش تموم شده :)))
باز کلاس منفجر شد از خنده ...
یهو عصبانی شد گفت میری بیرون یا پرتت کنم بیرون؟
گفتم واسه رهبر کلاس این موضوع هیچ فرقی نمیکنه
با همون عصبانیت رفت سمت لیست گفت اسمت چیه بامزه
الکی گفتم امید !
یه نگاهی به لیست کرد گفت : امید کی؟
منم صدامو نازک کردم و گفتم : اُمــــــــــــــــــــــ یدِ جهـــــــــــــــــان :)))
به جان خودم دیگه کلاس از خنده ترکیده بود...
هیچی دیگه گوشیشو پرت کرد طرفم جا خالی دادم گوشیش تیکه تیکه شد :)))
یه نیم ساعتی هم تو حیاط دنبالم دووید D:
نظرات شما عزیزان: